.:::: ام اس چت ::::.

مکانی برای بیماران ام اس www.mschat.zim.ir

.:::: ام اس چت ::::.

مکانی برای بیماران ام اس www.mschat.zim.ir

بازدید سرزده از ساکنان کوچه های فراموش شده

 بهار، فصلی تکراری نیست. بهار، معرفتی دست نیافتنی نیست. بهار، حسی عجیب و دور از ذهن نیست. بهار، موسیقی زیبایی زندگی و نگاه قشنگ ما به طبیعت است. عید، تولد دوباره انگیزه رویش است. عید، بازدید سر زده از ساکنان کوچه های فراموش شده است. عید، غبارروبی آیینه دل و ورق زدن کتاب قطور خاطرات رنگ باخته اما دل زنده است. عید، می تواند هر روز باشد و بهار بهانه ای برای عیدی گرفتن . به روزهای پایانی آخرین ماه سال نزدیک می شویم. دغدغه های یک ماهه بانوان ایرانی برای خانه تکانی و خرید وسایل سفره هفت سین و عوض کردن چیدمان خانه با وسایل نو تقریبا رو به اتمام است. بچه ها هم با قراری قبلی طی رسومی ننوشته اما قانون شده با تق و لق کردن حضورشان سر کلاس ها نشانه های رسیدن تعطیلات عید را بیشتر و بیشتر کرده اند. مرد و زن، کوچک و بزرگ برای خرید لباس های عید در بازار و مراکز خرید ساعت های زیادی را می گذرانند و مغازه دارها و دست فروش ها در آخرین روز اسفند ماه با تخفیف های آنچنانی، آتش به مالشان زده اند. ماهی قرمز در تنگ بلور می رقصد و گلبرگ های گل نیز با گونه هایی سرخ رنگ در سفره هفت سین، جلوه نمایی می کنند. بازار تخم مرغ رنگی و سکه و سماق و سمنو و سبزه و سیب در این سفره داغ داغ است؛ حتی کسی جرات نمی کند سیر را فراموش کند. مادر بزرگ ها و پدربزرگ ها اسکناس های نو را لای برگ برگ قرآن گذاشته اند تا عیدی بچه ها متبرک شده و برکتشان صد چندان شود. اما در این شهر پرهیاهو کسانی هستند که فراموش شده اند. کسانی هستند که دوست دارند پای سفره هفت سین خانواده بنشینند و دعای لحظه تحویل را بخوانند. کسانی هستند که به فکر لباس نو و خانه تکانی و خرید آجیل شب عید نیستند و تمام ذهنیتشان مشغول شمارش روزهای هفته است و چشمانشان به در که آیا فرزندانشان برای تبریک سال نو به آسایشگاه خیریه سالمندان و معلولان کهریزک می آیند؟ کاش بودید و می دیدید که در تلخ ترین و سخت ترین لحظات تنهایی، در تنگ ترین حوصله برای حرف زدن و شادبودن، هیچ سلامی را بی پاسخ نمی گذارند و هیچ لبخندی را با بی تفاوتی جواب نمی دهند. در آخرین روزهای سال 90 به دیدن این بزرگواران در آسایشگاه خیریه سالمندان و معلولان کهریزک رفته ام. در آنجا هم مددکاران با تعویض پرده و گردگیری تخت ها و ویلچرها گویی می خواهند فضای سال نو را برای ساکنان خانه مهر و صفا بازسازی کنند. اما به راستی کدام یک از این مددکاران می توانند خانه غم زده دل ساکنان اتاق های شماره دار آسایشگاه را گردگیری کنند. نگاه کدام یک از پرستاران می تواند غبار نشسته بر قاب چشمان معلولان و سالمندان کهریزک را بشوید و دیدگانشان را چون دل نازنین شان صاف و آیینه وار سازد. وقتی با مهندس بهنود، بیمار ام اس که در آلمان تحصیل کرده و اکنون به خاطر عوارض بیماری، ویلچر نشین شده است هم صحبت می شوم؛ برایم می گوید: » عید اینجا حال و هوای خانه های شهر را ندارد. دلمان اینجا تنگ تنگ است و چشم انتظار کسانی که شاید به دیدارمان بیایند و شاید هم نه » او می گوید: «رنگ آبی را دوست دارد؛ اما رنگ پرده های اتاقش را که بنقش روشن است خودش انتخاب نکرده است.» او با لبخند می گوید: «از بین شیرینی ها سوهان قم را و از بین روزهای سال روز تولدم را بسیار دوست دارم. » مهندس رسول امینی، جوانی که هنوز دهه سوم زندگی را به میانه نرسانده نیز اگر چه در برابر سوالاتم سکوت اختیار کرده؛ به خوبی مشخص است که از بودنش در آسایشگاه آن هم در دوران تعطیلات عید راضی نیست. در راهروهای ساختمان بیماران ام اس که قدم می زنم؛ با خودم فکر می کنم چه به سر عاطفه و حس انسان دوستی ما می آید که اینچنین سنگ دل می شویم. چه وقت می توانیم اسم «آدم» را روی خود بگذاریم؟ وقتی عزیزانمان را در کنج تنهایی و تلخی بیماری رها کرده و پی زندگی و سرنوشت نامعلوم خود می رویم! وجه تمایز ما با نباتات و سایر جانداران چه زمان و در چه بعدی خود را بارزتر نشان می دهد؟ زمانی که در شادی ها کنار یکدیگر هستیم یا زمانی که زندگی روی خشن و سخت خود را به ما نشان می دهد و به هم پشت می کنیم. پاسخ دادن به این سوالات با دیدن ساکنان آسایشگاه فقط عرق شرم بر چهره من می آورد. به راستی اینجا آسایشگاه نیست؛ اینجا برای من و تو و کسانی که عابر آن هستند مکانی برای توقف زمان است؛ لحظه ای که نبض زمان در دست عقربه های ساعت از کار می افتد و تو متحیر از تنهایی بشر در اوج شلوغی پیرامونش می شوی.  

نویسنده: منیره غلامی توکلی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد